Mountains In My Bones

آخرین مطالب

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

+ سشنبه ای که گذشت، من [ منِ lili] ُ کارل رو به روی دیواری که خالی از هیچی بود ایستادیم - تو زیرزمین، نگارخانه ی خالی - به تابلوی استارنایتِ ونگوکی که رو دیوار نبود، اشاره کردم، می گفت دوست داره ساعت ها نگاش کنه، شبُ. دستام تو جیب پالتو سورمه عی َم بود که گفتم، فقط چون ونگوک گوشش رو برید برام مهم شد. چیزایی که می کشه ناراحتم می کنه، این درختا، شب، خونه ها، گلآعه آفتابگردونُ مزرعه های طلایی. اینارو همه جا میتونی پیدا کنی. همه می تونن چشاشونُ ببندنُ ببیننش. کشیدنش چه اهمیتی داره؟ وقتی نتونی خدای چیزی که نیست باشی... گفت خب اینُ فراموش کن. «جیغ»ِ ادوارد مونک چی؟ می ترسونتت؟» گفتم خیلی، وقتی به پشت سرش فکر می کنم، کلی دلهره دارم... ولی کابوساعه من هیچ موقع زرد نیستن.. سبزن، آبی، خاکستریِ غلیظ. کارل میگه کابوساعه اون بنفشن. [ بیستُ پنج آذر نود و پنج] 


+ تو خیالم بهش می گم از وقتی راجع بهت حرف زدم، انگار کمتر دارمت. همه می تونن ببیننت دیگه. میگه قولاتو داری فراموش می کنی. زمزمه می کنم « می دونم.. می دونم...» هواعه هفته پیش منو می کشت. سردیش دیگه برام حس قدرت نداشت. بجاش می زد تو حلقمُ ویروساعه تهِ اونجارو، به وجد میآورد. دلم می خواست گلومو بِکَنم بندازم دور. اما داستان این میشه که شبآ، اون قد همه جاع ستاره می شه، که میخوام بگم کاش اونجا بودی که بجای راه رفتن می شستیم ستاره ها رو می شمردیم. اون وقت بهت میگفتم چی می بینم؛ یه قو اونجا. یه فواره اون ور. یه ماه که هی میره پشت ابرا... بعد خیلی سرد می شه. هوای موردعلاقه م. می خوام جمعش کنم تو یه شیشه ی گنده ی مربا، بخار گرفتنش رو تحسین کنم. بچپونمش قعر کوله م بزارمش. کوله م با پیکسل کهکشونیش. با چشاعه زردش. اون جا که میرم، خیلی کاج هست. قبلاً هم بهت گفتم. کاجاعه قد کوتاه. هنوزم راضیم می کنن. مه که میشه، یا ابریِ زیاد. حس می کنم می تونم زوزه بکشم، حتی اگه ماهُ پیدا نکنم. زوزه م میاد.. این روزا همه ش زوزه م میاد. ته حلقم جایی که ویروسا گرفتن ش. یه بچه گرگ کنار جسد مادرشه. زوزه ش میاد. شالگردنمُ فراموش کردم ببرم. شالگردن درازمو که دوست دارم صورتمو وقتی یخ می زنه بچسبونم بهش. میدونی ذهنم کدوم سو ها می ره؟ سمتُ سوعه هر برگی که از درخت میفته و الان که میبینم هیچ برگی رو درخت نیستِ همه درختا لختن. هیچ کس درختاعه لختُ بغل نمی کنه، حتی پرنده ها. انقد دونه های کاج افتاده رو زمین که باید نشونت بدم. همه شون نشونن. دنبالشون بکن. گم نمیشی. صدامو بشنو. گم نمی شی. [ بیستُ پنج آذر نود و پنج] 


+خیلی خوبه که دوتا خونه دارم. دوتا خونه با فاصله ی جغرافیاییِ نهایت چهارساعت. هر وقت ازینجا خسته می شم می رم اونجا. همیشه یجا واسه رفتن دارم. یجا واسه انتظارشو کشیدن. خیلی خوبه. اینجوری روزا بهتر طی می شن. موندن خیلی سخته. بهم حق بده. 
[ بیستُ پنج آذر نود و پنج] 

+ صبحا که بیدار می شم. پرده زرشکی هه پهنِ؛ اتاق تاریکِ. همه خوابن. تو کتفم درد زیادی حس می کنم. انقد شدید که میخوام پوستشو بکنم. لباس زرشکیِ محبوبمو در میارم و می چرخمُ تو آینه پشنتمو نگاه می کنم. که شاید زخماعه عمیقی ببینم. رد بال.. پر... چنگاعه عقاب... هیچی اونجا نیست و هر روزم با این شروع می شه که ببینم کِی پرهاعه سیاهُ ضخیممُ میبینم و درد کتفم تموم میشه. لباسُ می پوشم می رم تو حیاط... هوای سرد می کِشم تو رگام.  [ بیستُ پنج آذر نود و پنج] 


+ ظهرا از دانشکده تا سلفُ پیاده می رم فقط برای اینکه بوته های گل رو ببینم که تو این سرما هنوز هستن. هر روز می رم تا ازشون بپرسم :« ارزششُ داره؟» اینکه کلاسِ هشتِ صبحُ نرمُ بجاش تو تریا بشینم، کتاب بخونم و چای تو لیوان کاغذی بخورم، منو خوشبخت می کنه. گاهی می شینم، پنیک بوکمُ می خونم. اما هنوز نتونستم یه کلمه بهش اضافه کنم، " اگه تایلر بود چی می نوشت؟ به ابرا نیگا م یکرد..."

[ بیستُ پنج آذر نود و پنج] 


+ وقتی می رم انگار یکی والسِ تاجیکی گذاشته. یجور که حتی اگه نخوام هم یه لبخند تلخُ دارم. همینجا. گوشه لبم. جایی که به خاطر هوا خشک شده به نظرم... عارزویی که برای بیست سالگیم کردمو هر روز بخاطر میارم. چرا همیشه دنبال یه نقطه می گردم؟ یه نقطه برای شروع، یه نقطه برای تغییر، یه نقطه... والس.. هر والسی انگار [ بیستُ پنج آذر نود و پنج] 

+ اگه امروز پسر داشتم اسمش ولادیمیر بود.. در گوشش زمزمه می کردم :« بحث هیچ وقت "گودو" نبوده.»... اصلاً بیا بشینیم با هم هری پاتر ببینیم. توی صفحه ی کوچیک لپتاپ که گذاشتیمش رو پامون. بعد از ظهر شهُ عین خیالمون نباشه نور داره کم کم می ره و باید چراقا روشن شن. تو تاریکی بمونیمُ تکون نخوریم. [ بیستُ پنج آذر نود و پنج] 


+ بهم حق بده، کار از فرصت دادن گذشته...هی بشینم با خودم فک کنم که این بشه.. که اون بشه... پاییز داره تموم میشهُ من پاییزی نکردم. تو چاله های آب نپریدم، برگاعه خشکِ گنده از رو زمین جمع نکردم. والس گوش نکردم که تو خیابونا حس کنم دارم با پوتینام و باد می رقصم. دستِ تو رو نگرفتم. صبحای خیلی زود با کلاغاعی که پشت درختاعه لخت قائم شدن حرف نزدم. براشون شعر نخوندم. تو کوله م کلی کتاب نذاشتم. پاییز بیست سالگی م فقط اومد که بگه « دیگه باید بزرگ شی» و یک شب منو زیر پتوم وحشت زده کرد. زمستون همیشه سخت تره. همیشه. پاییز اومد و من بازم گربه دار نشدم... [ بیستُ پنج آذر نود و پنج] 



+ فقط انار دارم اینجا، تپخال زدم خیلی مسخره س، از صب زیر یه عالم رژ پوشوندمش، الان حس می کنم دوستِ جدیدمه.  می تونست یلداعه بیست سالگیم رو صحنه تاتر باشه، ولی ترجیح نمیدمش الان، حتی حوصله ندارم خودمُ خوشحال کنم. اونجا هم که بودم حسرت نخوردم، خودم نخواسته بودم، مگه غیر همین " خودم" عه؟ چطور عنقد سردرد شدم یهو؟.... بهترین کاری که تونستم بکنم، این بود که به خون دماغُ سردرد تخمی م بی توجهی کنمُ برم حموم، بعد تو فصل جدید بیام بیرونُ دنبال کشاعه بنفشم بگردمُ موهامو خرگوشی ببافمُ تو ظرف قرمزم کلی میوه پوست بکنم، به عاهنگایی که عانا داد، گوش بدم :) و ناتینگ الس مدرزی که ایمان می فرسته :) میتونه بهترین عاهنگ براعه کل زمستونِ کوفتیم باشه... همتون بیدار باشید. من یکی تا صُب درازم.  [ سی آذر نود و پنج]  


+این روزا بیشتر از هر چی، چشآمُ پنهون میکنم، به تنها چیزی که هنوز میتونم بی وقفه نگاه کنم، ابران... [ پانزده دی نودُ پنج]


+ برادری که نصف سن عه منُ داره، جلوی آینه ایستاده و با دسته ی جارو، خیال پردازی سه بعدی می کنه، به خودش می آرم: «وقتی تو آینه نگاه می کنی، خودتو چی میبینی؟»
- یه همه چیز.
= حتا یه خوک؟
- از نوع سواریش و دونده!

[ یازده بهمن نودُ پنج]

  • The Nile